قرآن سطوح معنایی مختلفی دارد. در چشم آنها قرآن و شاید هر متن دیگری را نباید تنها منحصر در یک سطح معنایی دانست. هر کسی به فراخور ظرفیت وجودی خویش، به سطحی از معنا دست پیدا میکند. معنای یک متن، محصول همکنشی متن و خواننده است. دستهای معنا برای همهکس رو نیست. هر کسی با مختصات وجودی خویش، لایههایی از معنا را در یک متن کشف میکند. انگار به تعبیر عینالقضات همدانی، شعر، آینهای است که ما در آن سیمای وجود خویش را نظاره میکنیم. کلام مقدس هم چنین است. عارفان میگفتند قرآن ظاهری دارد و باطنی. پوستهای دارد و مغزی. جمعی مشغول شمردن گردوها هستند و جمعی پی یافتنِ مغز گردوها. به تعبیر دقیق امام غزالی اگر کسی معنایی از قرآن را دریابد تنها میتواند مدعی شود که در چشمان من این آیه واجد چنین معنایی است و حق ندارد بگوید این آیه، همین معنا را دارد ولا غیر. انگار ما در گزارش معنای یک متن، نمیتوانیم برکنار از مختصات وجودی خویش، تنها یک راوی صِرف باشیم. ما رنگ خود را بر معنا میپاشیم و یا در آفرینش معنا مشارکت داریم. معنای متن، امری آبجکتیو و صرفاً آفاقی نیست که برای همگان در یک طراز و اندازه باشد. بلکه تا حدّ زیادی انفسی است و بازتاب رنگ وجودی ما.
«لا تَفنَی غَرائِبُهُ، وَلَا تَنقِضی عَجائِبُهُ»(نهجالبلاغه؛ خطبه۱۵۲)؛ نوآوریهای آن پایان نگیرد و شگفتیهایش تمام نمیشود.
«وَ بَحراً لا یُدرَکُ قَعَرُهُ»(نهجالبلاغه، خطبه۱۹۸)؛ دریایی است که ژرفای آن درک نمیشود.
«وَاِنَّ القُرآنَ ظاهِرُهُ أَنیقٌ وِ باطِنُهُ عَمیقٌ»(نهجالبلاغه، خطبه۱۸)؛ همانا قرآن دارای ظاهری زیبا و باطنی ژرف و ناپیداست.
«بدان که هر کس بپندارد که معنای قرآن در همان ترجمه و تفسیر ظاهری محدود میشود، وی تنها از حدّ خود خبر داده است و البته در این خبردهی از خویش، بر صواب است. اما در این نظر که همهی مردم را در درجهی خود که همان حدّ و ظرفیت خود بوده پنداشته بر خطا رفته است. بلکه اخبار و آثار بر این دلالت میکنند که در معانی قرآن برای ارباب فهم، فراخنا و گشایشی است.»(احیاء علوم دین، جزء اول، کتاب آداب تلاوت قرآن)
سهل بن عبدالله تستری در بیان معنیِ آیهی «قُلْ لَوْ کانَ الْبَحْرُ مِداداً لِکلِماتِ رَبِّی لَنَفِدَ الْبَحْرُ» مینویسد: «اگر بندهای برای هر حرف از قرآن هزار گونه فهم ارائه کند باز به نهایت دانش خدا در خصوص آن آیه نمیرسد. چرا که کلام خدا قدیم است و کلام او، صفت اوست و نهایتی برای صفات او وجود ندارد همچنان که برای ذات او نهایتی نیست. کلام او به اندازهای که خداوند بر دلهای اولیای خود میگشاید، به فهم در میآید.»(التفسیر التستری، سوره کهف)
«بالای قرآن هیچ نیست، بالای کلام خدا هیچ نیست؛ اما این قرآن که از بهر عوام گفته است جهت امر و نهی و راه نمودن، ذوق دگر دارد و آنکه با خواص میگوید ذوق دگر.»(مقالات شمس)
«ای خواجه! هر کسی حال خود میگویند، و میگویند: کلام خدای را معنی میگوییم.»(مقالات شمس)
«قرآن دیبایی دو رویه است. بعضی از این روی بهره مییابند و بعضی از آن روی، و هر دو راست است همچنانکه زنی را شوهر است و فرزند شیرخوار، هر دو را از او حظّی دیگر است. طفل را لذّت از پستان و شیر او، شوهر لذّت جفتی یابد از او. خلایق طفلان راهاند، از قرآن ظاهر یابند و شیرخورند. آنها که کمال یافتهاند، ایشان را در معانی قرآن تفرّجی دیگر باشد و فهمی دیگر کنند.»(فیه ما فیه)
رو، ز قرآن مغز گیر و پوست مان پوست را انداز پیش کرکسان (مظهر العجائب، منسوب به عطار)
ز قرآن اهل ظاهر را بُوَد پوست تو از قرآن طلب کُن مغز ای دوست (سیفصل، منسوب به عطار)
همچو قرآن که به معنی هفت توست خاص را و عام را مَطعَم دروست (مثنوی، دفتر سوم)
حرف قرآن را بدان که ظاهریست زیر ظاهر باطنی بس قاهریست زیر آن باطن یکی بطن سوم که درو گردد خردها جمله گم بطن چارم از نبی خود کس ندید جز خدای بینظیر بیندید تو ز قرآن ای پسر ظاهر مبین دیو آدم را نبیند جز که طین ظاهر قرآن چو شخص آدمیست که نقوشش ظاهر و جانش خفیست مرد را صد سال عم و خال او یک سر مویی نبیند حال او (مثنوی، دفتر سوم)
دیده روح و حروف قرآن را چشم جسم این و چشم جان آن را (سنایی)
«آری، گردکان را نیکو میشمرد و از مغز نغزش حظی ندارد.»(مولانا، به نقل از مناقب العارفین افلاکی)
«دریغا خلق به ظاهر قرآن قناعت کردهاند؛ و همه از او پوستی بینند. باش تا مغز او خورند که «القرآن مأدبة الله فی أرضه[قرآن سفرهی طعام خداوند است بر روی زمین او]»(تمهیدات، عین القضات همدانی)
دوم:
از آنجا که معانی قدسی قرآن را به مقدار ظرفیت وجودی خویش درمییابیم، هر که ساکن سمت روحانی وجود باشد، فهم نابتر و جلایافتهتری از قرآن میتواند پیدا کند. اغلب قرآن را میخوانند، و زین میان اندکیاند که عینِ قرآن میشوند.
«قومی باشند که آیةالکرسی خوانند بر سرِ رنجور و قومی باشند که آیةالکرسی باشند.»(مقالات شمس)
مولانا میگفت کسانی هستند که بدون به زبان آوردن استثنا (إن شاءالله)، جان شان با جان استثنا و «اگر خدابخواهد» جفت است:
ترک استثنا مرادم قسوتی است نه همین گفتن که عارض حالتی است ای بسا ناورده استثنا بگفت جان او با جان استثناست جفت (مثنوی، دفتر اول)
فهم عمیقتر معانی قرآن باید از کسی آموخت که به تعبیر شمس آیةالکرسی شده و به تعبیر مولانا آتش در هوس زده، جان او با جان قرآن یکی شده و روحش عینِ قرآن شده است:
معنی قرآن ز قرآن پرس و بس وز كسی كه آتش زدست اندر هوس پیش قرآن گشت قربانی و پست تا که عین روح او قرآن شدست (مثنوی، دفتر پنجم)
عینالقضات همدانی میگفت من اگر چیزی از قرآن میدانم از طریق خدمت به شیخ بَرَکت همدانی یافتهام که حتی نمیتوانست به خوبی قرآن را قرائت کند:
«ای دوست! شیخ بَرَکت، مثلاً، جز «الحمدلله» و سورتی چند از قرآن یاد ندارد، و آن نیز به شرط بر نتواند خواندن، و «قال یقول» نداند که چه بوَد. و اگر راست پرسی، حدیث موزون به زبان همدانی هم نداند کردن؛ ولیکن من میدانم که قرآن او داند درست، و من نمیدانم الا بعضی از آن، و آن بعض هم نه از راه تفسیر و غیر آن بدانستهام؛ از راه خدمت او دانستهام.»(نامههای عین القضات، ج۲)
سنایی میگفت:
پاک شو تا معانی مکنون آید از پنجرهی حروف برون تا برون ناید از حَدَثْ انسان کی برون آید از حروفْ قرآن (سنایی، حدیقةالحدیقة)
حقیقت قرآن باید از حروف آن بیرون آید، اما تا وقتی آدمی طهارت نگرفته باشد، معانی از پنجرهی حروف بیرون نمیآیند.
«تا نگردی آشنا زین پرده رمزی نشنوی». در تعبیر دیگری سنایی قرآن را به عروسی مانند میکند که تنها زمانی روپوشِ خود را کنار مینهد که ببیند خانه از نامحرم خالی است. محرم شدن، شرط تماشای عروس قرآن است.
عروس حضرت قرآن نقاب آن گه براندازد که دارالملک ایمان را مجرد بیند از غوغا عجب نبود گر از قرآن نصیبت نیست جز نقشی که از خورشید جز گرمی نیابد چشم نابینا (قصاید سنایی)
برای فهم و درک معانی عالیتر که جان را پرورش میدهند باید درون خود را صافی کنیم و به مقام محرمیت برسیم:
«قرآن در پرده است و تو نامحرم، هرگز تا جان خود را در طلب او نبازی، او خود را وا تو ننماید؛ زیرا که تا خدمت او نکنی چندین سال، محرم نگردی.»(نامههای عین القضات همدانی، ج۱)
سوم:
قرآن بیش از آنکه حاوی معارف جدید باشد، برای دانستههای ازلی ما بیدارباش است. آینهای است که برابر ما قرار گرفته تا آگاهیهای اصیل نهفته در خویش را بازیابیم. ذکر است تا علم. یادآوری خاطرات الوهی و ازلی است تا به دست دادن معارفی که پیش از آن در ما نقشی نداشتهاند. انگار هر آنچه قرآن میگوید یادآوری نقشهایی است که در خود داشتهایم و بر اثر غفلت و جهانزدگی، غبار گرفته است. از اینرو، باید پی تأویل خود بود تا قرآن: کردهای تأویل حرف بِکر را / خویش را تاویل کن نه ذکر را.(مثنوی، دفتر اول)
باید قرآن را چون ابزاری برای روفتن لایههای تاریک از وجود خود دید تا آن جلای معنوی حاصل آید. خرقانی میگفت «کسانی را دیدهام که به تفسیر قرآن مشغول بودهاند. جوانمردان به تفسیر خویش مشغول بودند.»(نوشته بر دریا، از میراث عرفانی ابوالحسن خرقانی). میخواهند با مطالعهی قرآن، خویشتن را فهم کنند. چرا که میدانند تا آگاهی و معرفتی ریشههایش را در دل آنها نزده باشد، به کار نمیآید.
«هرگز پیغامبر علیهالسلام نیامد که آن را که آن نیست خبری کند، الّا آن را که آن دارد خبرش کند که آخر تو نیز داری.»(مقالات شمس)
«هر که را مایهای هست، رسول و نبی آن مایه را روان کند و راه کند، چون مایه نباشد چه را راه کند؟»(مقالات شمس)
«این نبی چیزی ننهد در امّتِ خود که نیست، بلکه آنچه هست و در پیشِ آن حجابی هست، افسون میگوید و میکوشد تا آن حجاب برخیزد.»(مقالات شمس)
«همه خلاصهی گفت انبیا این است که آینهای حاصل کن.»(مقالات شمس)
چهارم:
اگر قرآن تذکار است و بناست غفلتزدا و غفلتروب باشد، بزرگترین مانع فهم قرآن، عادتزدگی است. در عادتزدگی گرفتار انسداد میشویم و امکان دریافتهای تازه را از دست میدهیم. در عادتزدگی، چشم به راه دریچهی تازهای نیستیم. پی کشف تازهای در درون و بیرون خویش برنمیآییم. انگار همه چیز همان است که تا این لحظه دانسته و تجربه کردهایم. برای فهم راستین قرآن، بیشتر از هر چیز باید بر عادتزدگی و عادتپرستی فائق آمد.
«ای عزیز! جمالِ قرآن آنگاه بینی که از عادت پرستی به درآیی تا اهلِ قرآن شوی، که اهلِ قرآن أهلُ اللهِ و خاصَّتُه باشند... زنهار این گمان مبر که قرآن هیچ نامحرمی را هرگز قبول کند و با وی سخن گوید. قرآن غمزهی جمالِ خود با دلی زند که اهل باشد.(تمهیدات، عین القضات همدانی)
پنجم:
عارفان بیش از آنکه در قرآن جویای اوامر خدا باشند، جویای خودِ خدا هستند. برای آنها کلام، آینهای است که میتوان حضور یار را دریافت. انگار در قرآن سیر میکنند چرا که سیاحت در کوی او را دوست دارند. امام غزالی میگوید درجهی عالی قرائت قرآن این است که تو در کلام، متکلم را ببینی و صفات او را در کلمهها جستجو کنی. کلام، مجلا و جلوهگاه خداست. به قرآن مراجعه میکنیم تا با خدا معاشرت کنیم. با او همصحبت شویم و از معبرِ کلام، او را به زندگی خویش راه دهیم.
«قرائت قرآن سه درجه و مرتبه دارد. نخست آنکه چنان فرض کند که در حال خواندن قرآن برای خداست. انگار در برابر او ایستاده و خدا شاهد اوست و به او گوش میدهد. حال او در این فرض، حاجتخواستن و ثناگفتن و تضرع و زاری است. مرتبهی دوم این است که دلش گواهی دهد که خدای بلندمرتبه او را میبیند و با الطاف خود او را خطاب میکند و با نعمت و احسان خود با او نجوا میکند. در این مرتبه، حال او شرم و تعظیم و توجه و فهم است. مرتبهی سوم اینکه در کلام، گوینده را ببیند و در کلمات، صفات را. نه به خود بنگرد و نه به قرائت خود و نه به تعلق نعمت به خویش از آن حیث که خدا بر او موهبت کرده است. بلکه تنها متمرکز بر گوینده باشد و فکر خود را تماما به او متوجه دارد. انگار سرتاسر غرق مشاهدهی گوینده است و نه هیچ کار دیگر. و این رتبهی مقربان است. رتبههای پیشین، منازل اصحاب یمین است و هر که از این سه دسته خارج باشد، اهل غفلت است. در همین رتبهی فرازین است که جعفر بن محمد صادق(رضیالله عنه)گفته است: لَقَدْ تَجَلَّى اللَّهُ عز و جل لِخَلْقِهِ فِی کلَامِهِ وَ لَکنَّهُمْ لَا یُبْصِرُونَ. یعنی خدای متعال در کلام خویش بر بندگان خود متجلی شده است، اما نمیبینند.»(احیاء علوم الدین، جزء اول، کتاب آداب تلاوةالقرآن)
«من همه قرآن را تتبّع کردهام حاصل معنی هر آیتی و هر قصهای این یافتم که: ای بنده، از غیر من بِبُر، که آنچه از غیر یابی، از من بیابی بیمنت خلق و آنها که از من یابی از هیچ کس نیابی. و ای به من پیوسته، پیوستهتر شو.»(معارف، بهاءولد)
ششم: عارفان معتقدند قرآن و کلامهای مقدس، معاشرت و مصاحبت با انبیا و شخصیتهای ممتاز معنوی تاریخ را برای ما ممکن میسازد. تعالی ما در گرو همنشینی و معاشرت با خوبان است. قرآن، حالهای انبیا است. انعکاس دلِ خوب آنها. حشر و نشر با آن دلهای خوب، از طریق این کتاب ممکن میشود. چنین نیست که کتابی باشد حاوی فرامینی که به محض شنیدن باید به کار بست. بلکه انگار این کتاب مجالی برای همصحبتی فراهم میکند. مجالی برای نشستن در جمع یاران.
«لا شک با هرچه نشینی و با هرچه باشی خوی او گیری. در کُه نگری در تو پَخسیتگی[قبض و دلگرفتگی] در آید، در سبزه و گل نگری تازگی در آید. زیرا همنشین، ترا در عالَم خویشتن کشد. و ازین روست که قرآن خواندن دل را صاف کند. زیرا از انبیا یاد کنی و احوال ایشان، صورت انبیا بر روح تو جمع شود و همنشین شود.»(مقالات شمس)
چون تو در قرآن حق بگریختی با روان انبیا آمیختی هست قرآن حالهای انبیا ماهیان بحر پاک کبریا (مثنوی، دفتر اول)
مولانا میگوید دل همچون اسطرلابی است که که آیت هفت آسمان را آینگی میکند و قرآن چیزی جز شرح دل محمد نیست:
دل چو سطرلاب شد آیتِ هفت آسمان شرح دل احمدی هفت مجلد رسید (غزلیات شمس)
با توجه به افزایش روز افزون منابع مجازی در مورد عرفان به ویژه درباره شاعر بزرگ ایرانی مولانا جلال الدین مشهور به مولوی و بیان مطالب غیر کارشناسی درشبکه های مجازی، برآن شدیم تا با استفاده از سخنان اساتید مطرح عرفان و مولوی شناسان با اطمینان از صحت مطالب و منابع چکیده ای از شرح حکایات مثنوی، فیه ومافیه، ابیات دیوان شمس و فایلهای سخنرانی در این خصوص و سایر عرفا را در اختیار علاقمندان قرار دهیم.